دانلود رمان عاشقانه pdf

دانلود رمان های عاشقانه | رمان های بدون سانسور | عکس نوشته های فاز سنگین | داستان های کوتاه غمگین

دانلود رمان عاشقانه pdf

دانلود رمان های عاشقانه | رمان های بدون سانسور | عکس نوشته های فاز سنگین | داستان های کوتاه غمگین

سلام خوش آمدید

۱۲ مطلب در خرداد ۱۳۹۶ ثبت شده است

دانلود رمان , رمان عاشقانه , رمان , دانلود رمان عاشقانه , رمان طنز و کل کل , دانلود رمان جدید , داستان عاشقانه , دانلود رمان ایرانی , رمان فور یو , 

  • ۴ نظر
  • ۲۴ خرداد ۹۶ ، ۱۶:۱۷
  • فازخونه

دانلود رمان لرد سوداگران از tromprat

رمان لرد سوداگران از tromprat

نام رمان :رمان لرد سوداگران

به قلم : tromprat

امتیاز :۵ از ۵

تعداد صفحات : ۲۹۲

حجم رمان : ۴.۰۶ مگابایت پی دی اف , ۱.۰۱ مگابایت نسخه ی اندروید , ۲۵۳ کیلو بایت نسخه ی epub

  • ۱ نظر
  • ۲۱ خرداد ۹۶ ، ۲۱:۵۴
  • فازخونه

رمان تلاقی جنایت و عدالت از MahshiD

رمان تلاقی جنایت و عدالت از MahshiD

نام رمان : رمان تلاقی جنایت و عدالت

به قلم : MahshiD(Kuro)

امتیاز : ۲ از ۵

تعداد صفحات :۱۳۰

حجم رمان : ۲.۳۳ مگابایت پی دی اف , ۰.۹۸  مگابایت نسخه ی اندروید , ۲۰۱ کیلو بایت نسخه ی epub

  • ۰ نظر
  • ۲۱ خرداد ۹۶ ، ۲۱:۴۵
  • فازخونه

رمان بازی تمومه از snow girl

رمان بازی تمومه از snow girl

نام رمان : رمان بازی تمومه

به قلم : snow girl

امتیاز : ۱ از ۵

تعداد صفحات : ۳۲۱

حجم رمان : ۴.۲۷ مگابایت پی دی اف , ۱ مگابایت نسخه ی اندروید , ۲۶۰ کیلو بایت نسخه ی epub

  • ۱ نظر
  • ۱۸ خرداد ۹۶ ، ۰۰:۰۱
  • فازخونه
رمان های فازخونه > رمان کابوس رهایی > رمان ترسناک

فصل اول
_داستان من از اونجا شروع میشه که متوجه یه سری موجوداتی میشم که فقط خودم اونا رو میبینم و برای همین همسرم منو پیش شما فرستاده..
مینا:خب دقیق تر در موردشون بهم میگی؟مثلا بگو از کی درگیرشون شدی؟!
یکم روی صندلی جابه جا شدم و روسریم رو شل کردم وقتی آب دهنم رو قورت دادم گفتم:مفصله الان اینجان نمیشه چیزی بگم!!
مینا از پشت میز بلند شد و اومد نشست روی صندلی روبه روییم و با دقت به صورت بی روحم نگاه کرد،لبش رو تر کرد گفت:بگو عزیزم راحت باش کاری بهشون نداشته باش!
مینا دکترمه خیلی مهربونه و همیشه حرفام رو باور میکنه با اینکه شوهرم که خیلی عوضی و بی رحم بود منو انداخت تو این دیوونه خونه ولی بازم خدا رو شکر میکنم که مینا رو دارم تنها امیدم هم خودشه...
مینا:سایه؟نمیخوای بگی؟

  • ۰ نظر
  • ۱۶ خرداد ۹۶ ، ۱۹:۳۱
  • فازخونه

داستان کوتاه پدر و پسر غمگین

پدر دیروقت و خسته از کار به خانه برگشت.
دم در پسر بچه پنج ساله اش را دید که در انتظارش بود.
سلام بابا ! یک سئوال از شما می تونم بپرسم ؟
- بله حتماً پسرم .
چه سئوالی داری؟
- بابا ! شما برای هر یک ساعت کار چقدر پول می گیرید؟
پدر با ناراحتی جواب داد: به این مسئله چه کار داری؟ چرا چنین سئوالی میکنی؟
- فقط میخواهم بدانم.


  • ۰ نظر
  • ۱۶ خرداد ۹۶ ، ۱۷:۳۶
  • فازخونه

داستان کوتاه بچه عاشقانه غمگین و اشک آور

این داستان کوتاه عاشقانه و غم انگیز درباره زوجی است که پس از سالها عشق با بحران ناباروری رو به رو میشوند و حقیقت تلخ باعث فروپاشی رابطه شان می شود. روایت با احساسی عمیق خیانت به وعده های عاشقانه و تصمیمی دردناک برای جدایی را به تصویر میکشد.

داستان کوتاه بچه عاشقانه غمگین و اشک آور

بعد از کلی ماجراهای سخت با پسر مورد علاقه ام تونستم ازدواج کنم… ما همدیگر رو خیلی خیلی خیلی دوست داشتیم.

سال های اول زندگی مشترک خیلی خوب بود… ولی چند سال که گذشت کمبود بچه رو هر دومون به وضوح حس می کردیم…

ولی می دونستیم بچه دار نمی شویم…اما نمی دونستیم که مشکل از کدوم یکی مون هست… اوایل نمی خواستیم بدونیم… با خودمون می گفتیم…عشق واسمون کافیه…بچه می خوایم چی کار کنیم؟…در حقیقت خودمون رو گول می زدیم… هم من هم اون…هر دو به شدت عاشق بچه بودیم… تا اون جا که یک روز علی نشست رو به روم و گفت…

اگه مشکل از من باشه …تو چی کار می کنی؟… منم فکر نکردم تا شک کنه که دوستش ندارم…خیلی فوری بهش گفتم…بی خبر از داستان عاشقانه غم انگیزم گفتم من حاضرم به خاطر دور همه چی خط بکشم … علی که گویا خیالش حسابی راحت شده بود یک نفس راحت کشید و از سر میز بلند شد و رفت …

بهش گفتم: تو چی؟ گفت:من؟

گفتم: آره…اگه مشکل از من باشه…تو چی با من چیکار می کنی؟

برگشت … زل زد به من…گفت : تو به عشقم شک داری؟ …فرصت جواب نداد و ادامه داد : من تو رو با هیچ چیزی تو دنیا عوض نمی کنم...

با لبخندی که رو صورتم نمایان شد خیال اون هم راحت شد که من از عشقش مطمئن شدم که اون هنوز هم منو دوست داره…

گفتم: حالا که اینطور شد فردا با هم می ریم آزمایشگاه…

گفت:موافقم…فردا بریم… و رفتیم… نمی دونم چرا اما دلم مثل سیر و سرکه می جوشید…اگه واقعا عیب از من بود چی می شد؟…سر خودم رو با کار گرم کردم تا دیگه فرصت فکر کردن به این اتفاقات رو نداشته باشم ...

طبق قرارمون صبح باهم رفتیم آزمایشگاه…هم من هم اون…هر دو آزمایش دادیم…جواب آزمایش تا یک هفته دیگه آماده می شد ...

یک هفته برای هر دو قد صد سال طول کشید…اضطراب رو می شد خیلی آسون تو چهره هردو تا مون دید…با این اوصاف به همدیگه اطمینان می دادیم

که جواب ازمایش هرچیزی که باشه واسه هیچ کدوم مون مهم نیست…

نهایتا اون روز رسید…علی مثل همیشه رفت سر کار و من خودم باید جواب آزمایش رو می گرفتم…دستام مثل بید می لرزید…رفتم آزمایشگاه ...

علی که اومد خیلی خسته بود…اما کنجکاو…ازم پرسید جواب رو گرفتی؟

که منم زدم زیر گریه…فهمید که مشکل از منه…ولی نمی دونم که تغییر چهره اش از نگرانی بود…یا از خوشحالی…روز ها می گذشت و علی روز به روز نسبت به من سردتر و سردتر و بی میل تر می شد…تا این که یک روز که دیگه صبرم تموم شد…بهش گفتم : علی…تو چته؟ چرا با من این طوری رفتار می کنی…؟

اونم عقده اش رو خالی کرد گفت : من بچه دوست دارم مهناز…مگه گناهم چیه؟…من نمی تونم یک عمر بدون بچه تو یک خونه سر کنم…

دهنم خشک شده بود…چشام پر از اشک…گفتم اما تو خودت گفتی همه جوره منو دوست داری…گفتی حاضری به خاطر من قید بچه رو بزنی…پس چی شد؟ یادت رفت؟ اون هم داستان های عاشقانه همه یادت رفت؟

گفت:آره گفتم…اما داغ بودم…نمیفهمیدم ...

الان می بینم نمی تونم…نمی تونم ادامه بدم…

نخواستم بحث رو ادامه بدم…دنبال یک جای خلوت می گشتم تا یک دل سیر گریه کنم…و اتاقم رو انتخاب کردم…

من و علی دیگه با هم صحبتی نکردیم…تا این که علی احضاریه آورد برام و گفت می خوام طلاقت بدم…یا زن بگیرم…نمی تونم خرج دو نفر رو با هم بدم…پس از فردا تو واسه خودت…منم واسه خودم!!!!

دلم شکست… داغون شدم ...

دیگه نمی خواستم این داستان عاشقانه غمگین و گریه آور زندگی ام رو ادامه بدم...

نمی تونستم باور کنم کسی که یک عمر به حرفای قشنگش دل خوش کرده بودم…الآن به همه چی پا زده… دیگه طاقت نیاوردم لباسام رو پوشیدم و ساکم رو بستم…برگه جواب ازمایش هنوز توی جیب یکی از مانتو هام بود… درش اوردم یک نامه نوشتم و گذاشتم روش و هر دو رو کنار گلدون گذاشتم…احضاریه رو برداشتم و از خونه زدم بیرون…

توی نامه نوشت بودم:

علی جان…سلام…

امیدوارم پای حرفت باشی و منو طلاق بدی…چون اگه این کارو نکنی خودم ازت جدا می شم…

می دونی که می تونم… دادگاه این حق رو به من می ده که از مردی که بچه دار نمی شه جدا شم… وقتی جواب ازمایش رو گرفتم و دیدم که عیب از تو هست…باور کن اون قدر برام بی ارزش بود که حاضر بودم برگه رو همون جا پاره کنم…

ولی نمی دونم چرا دلم خواست عشقت رو یک بار دیگه بهم ثابت کنی ...

توی دادگاه می بینمت ...

مهناز

اگر شما صاحب تصاویر این پست هستید و تمایل به ادامه همکاری ندارید می‌توانید از قسمت تماس با ما درخواست حذف ارسال کنید.
پست داستان کوتاه بچه عاشقانه غمگین و اشک آور, تصاویر داستان کوتاه بچه عاشقانه غمگین و اشک آور, دانلود تصاویر داستان کوتاه بچه عاشقانه غمگین و اشک آور, عکس داستان کوتاه بچه عاشقانه غمگین و اشک آور, دانلود عکس داستان کوتاه بچه عاشقانه غمگین و اشک آور, تصاویر رایگان داستان کوتاه بچه عاشقانه غمگین و اشک آور, عکس‌های با کیفیت داستان کوتاه بچه عاشقانه غمگین و اشک آور, معرفی داستان کوتاه بچه عاشقانه غمگین و اشک آور, برترین تصاویر داستان کوتاه بچه عاشقانه غمگین و اشک آور, تصاویر جدید داستان کوتاه بچه عاشقانه غمگین و اشک آور, عکس‌های زیبا داستان کوتاه بچه عاشقانه غمگین و اشک آور, مجموعه تصاویر داستان کوتاه بچه عاشقانه غمگین و اشک آور, تصاویر اختصاصی داستان کوتاه بچه عاشقانه غمگین و اشک آور, عکس‌های کارتونی داستان کوتاه بچه عاشقانه غمگین و اشک آور, تصاویر پروفایل داستان کوتاه بچه عاشقانه غمگین و اشک آور, دانلود رایگان عکس داستان کوتاه بچه عاشقانه غمگین و اشک آور, عکس‌های HD داستان کوتاه بچه عاشقانه غمگین و اشک آور, تصاویر جذاب داستان کوتاه بچه عاشقانه غمگین و اشک آور, عکس‌های زیبا داستان کوتاه بچه عاشقانه غمگین و اشک آور, مجموعه کامل داستان کوتاه بچه عاشقانه غمگین و اشک آور
  • ۳ نظر
  • ۱۶ خرداد ۹۶ ، ۱۷:۰۶
  • فازخونه

داستان عاشقانه بهشت

سال ها قبل زمانی که به عنوان داوطلب در بیمارستان کار می کردم، با دخترکی به نام «لیزا» آشنا شدم که از بیماری سخت و نادری رنج می برد.
گویا تنها شانس درمان او، گرفتن خون از برادر 7 ساله اش بود، چون که آن پسرک نیز پیش تر آن بیماری را گرفته بود و به طرز معجزه آسایی نجات پیدا کرده بود.
پزشک معالج، وضعیت سخت بیماری لیزا را به زبانی کودکانه برای برادر 7 ساله او توضیح داد و سپس از آن پسرک سوال کرد : آیا برای سلامتی خواهرت حاضری به اون خون اهدا کنی؟

  • ۰ نظر
  • ۱۶ خرداد ۹۶ ، ۱۶:۵۸
  • فازخونه

نوه سرهنگ بازنشسته "سدرمن" از پدربزرگش خواست که این ماه برای او یک دوچرخه بخرد و با وجود این که پدربزرگ حقوق کمی از بازنشستگی می گرفت ولی به خاطر علاقه شدید به نوه اش قبول کرد ولی با 500 دلاری که حقوق می گرفت حتی نمی توانست خرج خانه را بدهد ولی شروع کرد و کتاب های موفقیت را خواند.
در یکی از قسمت های یک کتاب نوشته بود: توانایی های تان را روی کاغذ بنویسید.
او شروع کرد به نوشتن.
دوباره نوه اش آمد و گفت : پدر بزرگ داری چه کار می کنی؟ 

  • ۰ نظر
  • ۱۶ خرداد ۹۶ ، ۱۶:۵۳
  • فازخونه

دانلود رمان سوخته دامانم

نسخه های اندروید (APK) , آیفون و اندروید (EPUB) , جاوا (JAR) و نسخه کامپیوتر (pdf)

نویسنده : moon shine

تعداد صفحات : 499

ژانر : #اجتماعی #عاشقانه

خلاصه رمان :

سمن چند ساله که با کلی عشق و محبت دو طرفه با قادر ازدواج کرده ولی خدا صلاح ندونسته تا حالا بچه دار بشه . همه بهش انگ میچسبونن که نازاست که بچه اش نمیشه . سمن دلش پر از غصه است …

صفحه اول رمان :

نیمی از صورتش سوخته بود ..سوخته که نه مچاله بود ..پوست تیره وسبزه اش مثل یه تیکه چرم بهم پیچیده بود ودل اشوبه ام رو بیشتر میکرد ..

گونه اش... فکش ..حتی پوست محکم گردنش ..ترسناک بود ...ترسناک که نه ..عذاب اور بود ..

  • ۰ نظر
  • ۱۳ خرداد ۹۶ ، ۱۴:۴۱
  • فازخونه

رمان پاییزان از مینا محمدپور

رمان پاییزان از مینا محمدپور

نام رمان :رمان پاییزان

به قلم : مینا محمدپور

امتیاز : ۱ از ۵

تعداد صفحات : ۱۱۰

حجم رمان : ۲.۱۷ مگابایت پی دی اف , ۰.۹۹ مگابایت نسخه ی اندروید , ۱۱۲ کیلو بایت نسخه ی epub

  • ۱ نظر
  • ۱۳ خرداد ۹۶ ، ۰۰:۵۴
  • فازخونه

رمان مادر شوهر من از فرشته باقری

رمان مادر شوهر من از فرشته باقری

نام رمان :رمان مادر شوهر من

به قلم : فرشته باقری

امتیاز : ۱ از ۵

تعداد صفحات : ۴۸۵

حجم رمان : ۶.۰۲ مگابایت پی دی اف , ۱.۰۲ مگابایت نسخه ی اندروید , ۳۷۵ کیلو بایت نسخه ی epub

  • ۲ نظر
  • ۰۱ خرداد ۹۶ ، ۱۸:۳۱
  • فازخونه

دانلود رمان عکس نوشته رمان کده رمان رمان جدید دانلود رمان جدید رمان سرا فاز سنگین رمان های جدید عکس پرفایل فازخونه رمان عاشقانه

آخرین نظرات