دانلود رمان عاشقانه pdf

دانلود رمان های عاشقانه | رمان های بدون سانسور | عکس نوشته های فاز سنگین | داستان های کوتاه غمگین

دانلود رمان عاشقانه pdf

دانلود رمان های عاشقانه | رمان های بدون سانسور | عکس نوشته های فاز سنگین | داستان های کوتاه غمگین

سلام خوش آمدید

داستان کوتاه کفش و روزهای سخت

شنبه, ۳ آذر ۱۳۹۷، ۱۰:۲۶ ب.ظ

داستان کوتاه کفش و روزهای سخت

این داستان تصویری شاعرانه و دردناک از فقر کودکانه و امیدی پنهان در دل پسربچه ای است که با کفش های پاره اش خاطرات تلخ و شیرین زندگی را حمل میکند کفش ها نمادی از رفاقت مقاومت و آرزوی روزهای بهترند.

داستان کوتاه کفش و روزهای سخت

باد سردی در کوچه‌های باریک می‌پیچید و برگ‌های خشک را با خودش این‌سو و آن‌سو می‌برد. پسربچه‌ای لاغراندام، با شلواری که برای قد و قامتش بزرگ بود و بارها وصله خورده بود، کنار دیوار کاهگلی نشسته بود. دستان کوچکش از سرما سرخ شده و لب‌های ترک‌خورده‌اش می‌لرزیدند. نگاهش اما روی کفش‌های کهنه و سوراخ‌دارش قفل مانده بود.

هر بار که پایش را روی زمین می‌فشرد، سنگریزه‌های ریز از سوراخ‌های کفش به داخل می‌خزیدند و مثل سوزنی تیز، پوست پایش را می‌خراشیدند. کفش‌هایش سال‌ها با او دویده بودند؛ از کوچه‌های خاکی گرفته تا خیابان‌های شلوغ بازار. شاهد زمین خوردن‌هایش بودند، شاهد خنده‌های کودکانه‌اش و البته اشک‌های پنهانی‌اش. اما حالا دیگر توانِ ادامه دادن نداشتند.

پسرک با خودش زمزمه کرد:

– «ای کاش این کفش‌ها می‌توانستند حرف بزنند… حتماً از تمام روزهای سخت من می‌گفتند. از سرمایی که استخوان را می‌سوزاند و من بی‌جوراب تا مدرسه می‌رفتم. از باران‌هایی که همه جا را خیس می‌کرد جز دلِ مهربان مادرم. از روزهایی که در بازار، بارهای سنگین را به دوش می‌کشیدم تا چند سکه به دست بیاورم و لبخند مادرم را بخرم.»

کفش‌ها اما، مثل دو دوست پیر و خسته، در سکوتی سنگین فقط همراهی‌اش می‌کردند. انگار خودشان هم دلشان پر بود از هزار قصه نگفته، اما طاقت گفتن نداشتند.

آن روز، وقتی دل کوچکش از همه دنیا گرفته بود، در دل رو به کفش‌هایش گفت:

– «می‌دانم خسته‌اید… می‌دانم هر قدمی که با من می‌آیید، زخمی تازه بر تنتان می‌نشیند. اما قول می‌دهم روزی شما را کنار بگذارم. روزی می‌رسد که برای شما استراحتی آرام می‌آورم و خودم هم کفش‌های تازه‌ای می‌پوشم. آن روز دیگر نه شما سختی می‌کشید و نه من.»

بعد با لبخندی تلخ، از جا برخاست. قدم‌هایش آهسته بود، اما در دلش نوری روشن می‌درخشید. امیدی که به فردا داشت، مثل خورشید گرمی می‌بخشید، حتی اگر کفش‌هایش دیگر تاب راه رفتن نداشتند.

او می‌دانست که کفش‌هایش، با همه زخم‌ها و وصله‌ها، نماد رفاقت و مقاومت‌اند؛ مثل زندگی خودش. شاید پاهایش خسته بودند، اما دلش هنوز سرشار از رویای روزی بود که دیگر هیچ سنگریزه‌ای، نه پای او را آزار دهد و نه دلش را.

و در همان کوچه‌ی سرد و خالی، صدای پایش در کنار نفس‌های بریده‌بریده‌اش، آهنگی ساخت از رنج و امید… آهنگی که تنها شنونده‌اش، کفش‌های پاره و وفادارش بودند.

اگر شما صاحب تصاویر این پست هستید و تمایل به ادامه همکاری ندارید می‌توانید از قسمت تماس با ما درخواست حذف ارسال کنید.
پست داستان کوتاه کفش و روزهای سخت, تصاویر داستان کوتاه کفش و روزهای سخت, دانلود تصاویر داستان کوتاه کفش و روزهای سخت, عکس داستان کوتاه کفش و روزهای سخت, دانلود عکس داستان کوتاه کفش و روزهای سخت, تصاویر رایگان داستان کوتاه کفش و روزهای سخت, عکس‌های با کیفیت داستان کوتاه کفش و روزهای سخت, معرفی داستان کوتاه کفش و روزهای سخت, برترین تصاویر داستان کوتاه کفش و روزهای سخت, تصاویر جدید داستان کوتاه کفش و روزهای سخت, عکس‌های زیبا داستان کوتاه کفش و روزهای سخت, مجموعه تصاویر داستان کوتاه کفش و روزهای سخت, تصاویر اختصاصی داستان کوتاه کفش و روزهای سخت, عکس‌های کارتونی داستان کوتاه کفش و روزهای سخت, تصاویر پروفایل داستان کوتاه کفش و روزهای سخت, دانلود رایگان عکس داستان کوتاه کفش و روزهای سخت, عکس‌های HD داستان کوتاه کفش و روزهای سخت, تصاویر جذاب داستان کوتاه کفش و روزهای سخت, عکس‌های زیبا داستان کوتاه کفش و روزهای سخت, مجموعه کامل داستان کوتاه کفش و روزهای سخت
  • کانال تلگرام

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

دانلود رمان عکس نوشته رمان کده رمان رمان جدید دانلود رمان جدید رمان سرا فاز سنگین رمان های جدید عکس پرفایل فازخونه رمان عاشقانه

آخرین نظرات