داستان کوتاه کفش و روزهای سخت
داستان کوتاه کفش و روزهای سخت
این داستان تصویری شاعرانه و دردناک از فقر کودکانه و امیدی پنهان در دل پسربچه ای است که با کفش های پاره اش خاطرات تلخ و شیرین زندگی را حمل میکند کفش ها نمادی از رفاقت مقاومت و آرزوی روزهای بهترند.
باد سردی در کوچههای باریک میپیچید و برگهای خشک را با خودش اینسو و آنسو میبرد. پسربچهای لاغراندام، با شلواری که برای قد و قامتش بزرگ بود و بارها وصله خورده بود، کنار دیوار کاهگلی نشسته بود. دستان کوچکش از سرما سرخ شده و لبهای ترکخوردهاش میلرزیدند. نگاهش اما روی کفشهای کهنه و سوراخدارش قفل مانده بود.
هر بار که پایش را روی زمین میفشرد، سنگریزههای ریز از سوراخهای کفش به داخل میخزیدند و مثل سوزنی تیز، پوست پایش را میخراشیدند. کفشهایش سالها با او دویده بودند؛ از کوچههای خاکی گرفته تا خیابانهای شلوغ بازار. شاهد زمین خوردنهایش بودند، شاهد خندههای کودکانهاش و البته اشکهای پنهانیاش. اما حالا دیگر توانِ ادامه دادن نداشتند.
پسرک با خودش زمزمه کرد:
– «ای کاش این کفشها میتوانستند حرف بزنند… حتماً از تمام روزهای سخت من میگفتند. از سرمایی که استخوان را میسوزاند و من بیجوراب تا مدرسه میرفتم. از بارانهایی که همه جا را خیس میکرد جز دلِ مهربان مادرم. از روزهایی که در بازار، بارهای سنگین را به دوش میکشیدم تا چند سکه به دست بیاورم و لبخند مادرم را بخرم.»
کفشها اما، مثل دو دوست پیر و خسته، در سکوتی سنگین فقط همراهیاش میکردند. انگار خودشان هم دلشان پر بود از هزار قصه نگفته، اما طاقت گفتن نداشتند.
آن روز، وقتی دل کوچکش از همه دنیا گرفته بود، در دل رو به کفشهایش گفت:
– «میدانم خستهاید… میدانم هر قدمی که با من میآیید، زخمی تازه بر تنتان مینشیند. اما قول میدهم روزی شما را کنار بگذارم. روزی میرسد که برای شما استراحتی آرام میآورم و خودم هم کفشهای تازهای میپوشم. آن روز دیگر نه شما سختی میکشید و نه من.»
بعد با لبخندی تلخ، از جا برخاست. قدمهایش آهسته بود، اما در دلش نوری روشن میدرخشید. امیدی که به فردا داشت، مثل خورشید گرمی میبخشید، حتی اگر کفشهایش دیگر تاب راه رفتن نداشتند.
او میدانست که کفشهایش، با همه زخمها و وصلهها، نماد رفاقت و مقاومتاند؛ مثل زندگی خودش. شاید پاهایش خسته بودند، اما دلش هنوز سرشار از رویای روزی بود که دیگر هیچ سنگریزهای، نه پای او را آزار دهد و نه دلش را.
و در همان کوچهی سرد و خالی، صدای پایش در کنار نفسهای بریدهبریدهاش، آهنگی ساخت از رنج و امید… آهنگی که تنها شنوندهاش، کفشهای پاره و وفادارش بودند.
- ۹۷/۰۹/۰۳