رمان صدای بارون عطر نفسهات از هاوین امیریان

نام رمان : رمان صدای بارون عطر نفسهات (جلد دوم رمان برای من بخون برای من بمون)

به قلم : هاوین امیریان

حجم رمان : ۴.۵۷ مگابایت پی دی اف , ۱.۳۵ مگابایت نسخه ی اندروید , ۲۶۳ کیلو بایت نسخه ی epub

تعداد صفحات : ۳۱۵

خلاصه ای از داستان رمان:

دو تا دختر خیلی جوون ، که دنیاشون

افکار و احساساتشون از جنس خود ماهاست
اصلا ، اصلا شاید یکی از دو نفر ، خود ما باشیم
این وسط

هر کدوم از این دو گل دختر مشغول زندگی مخصوص خودشونن
با همه ی فراز و نشیباش
، بگو بخندا و گریه هاش ، با غم ها و شادیاش ، و اتفاقایی کاملا ساده
یه زندگی عادی و قابل لمس
یکی مشغول چیدمان زیبای دکور زندگیشه و اون یکی

تازه شروع قصه ی زندگیشه


فرمت رمان:pdf,apk,epub

دانلود رمان صدای بارون عطر نفسهات از هاوین امیریان با فرمت pdf
دانلود رمان صدای بارون عطر نفسهات از هاوین امیریان با فرمت apk
دانلود رمان صدای بارون عطر نفسهات از هاوین امیریان با فرمت epub
دانلود رمان صدای بارون عطر نفسهات از هاوین امیریان با فرمت java

صفحه ی اول رمان:

-: کیمیا بده من ببرم بالا بخوابونم

اینجا سر و صداست نمی تونه بخوابه
طفلک داره اذیت میشه ، گناه داره،
کیمیا: آخه زحمتت میشه،
-: نه دیوونه این چه حرفیه؟
گوشیمم مونده خونه باید برم بیارمش
این نی نی رو هم می ذارم تو اتاق بخوابه هر از گاهی برو بهش سر بزن
کیمیا: فدات شم مرسی…
با لحن بچگونه ، در حالی که داشتم غزاله رو آروم بغل می گرفتم گفتم
-: خااادش میشه
غزاله خودشو تو بغلم جا کرد
به محض مستقر شدنش تو آغوشم سرشو گذاشت روی شونه ام
طفلک مست خواب بود و کلافه از اینهمه سر و صدا
-: کیمیا روسریِ منو بکش جلوتر
خندید و روسریمو روی سرم مرتب کرد
کیمیا:امان از دست این شوهر غیرتیت
خندیدم،
-:اون که جا خود داره ولی مهم تر از آقامون اون بالاییه
کیمیا: برو زبون دراز
بیرون رفتم و پله ها رو یکی یکی بالا می رفتم
آروم و با دقت، دست کوچولوی غزاله رو تو دست گرفته بودم و می بوسیدم
-: نی نی کوچولو تپلیه من
یکم تو بغلم جا به جاش کردم
-: تپل شدیاا خاله
کلید رو از جیبم بیرون کشیدم و در خونه رو باز کردم
در حالی که کاملا مواظب غزاله بودم، داخل شدم،
دستم رو گذاشتم پشت غزاله و در رو آروم با پام بستم
راه افتادم سمت اتاق خوابمون
غزاله رو گذاشتم درست وسط تخت و روش رو با یه پتوی مسافرتی کشیدم
توی هال دو تا آباژور روشن بود، یکیش کنار تلویزیون بود
پایه اش تا ارتفاعی بیشتر از قد من بالا رفته بود و

بعد به حالت خمیده کمی پایین تر اومده بود
انگار که سنگینی چراغ متصل بهش به سمت پایین بکشدش
مرکز نورش عکس محمد رو که بالای تلویزیون قرار داشت رو روشن می کرد
یکی دیگه هم به همون شکل کنار اپن آشپزخونه و کنار میز تلفن بود ‍
با نوری که میز تلفن رو بیشتر از همه جا روشن کرده بود

رمان صدای بارون عطر نفسهات از هاوین امیریان