هیچ اتفاقی قرار نیست بیفتد
اما،
آدمی است دیگر،
همیشه
منتظر می ماند ...!
برای قدم زدن با تو
هرزگاهی از خودم،
بیرون می زنم،
روحم هنوز،
به خانه برنگشته است!
نفسم بند نفس های کسی هست که نیست ...
گهگاهی که دلم می گیرد
پیش خودم می گویم
آن که جانم را سوخت
یاد می آرد از این بنده هنوز ؟
پاییز
یک نوار کاست قدیمی است
که یک طرفش
با صدای باران پرشده
یک طرفش با صدای تو ....
منبع این پست وبلاگ فازخونه میباشد
تنــ ــد رفـتـ ـه استـ ــ ..
کــودکـ ـی هـایـ ـ مـ ـن ..
با دوچـ ـرخـه یـ ـ قــراضـه اشـ ـ کـ ـه همـ ـیشــه یـ ـ خـ ـدا
پنـچـ ـر بـود ..!
"بـے رحمانه ترین"
'خیــــــــــــــــــــــانت'
"این" است
که...
'وارد'
"زنـــــــــــــــــــــــدگے"
'کسے' شوے !
"وابســــــــــــــــته اش" کنے !
و...
'بعد'
از "مدتے"
'آنقــــــــــــــــــــــــــــدر'
"زندگیش" را
"خــــــــــــــــــــــالے"
'کنے' که...
یک "عمــــــــــــــــــــــر"
با "خاطراتت"
"بمیرد"!!
هیچ 'چیز'
"بدتر" از
"قتـــــــــــــــــــــــــل احســــــــــــــــــــــــــــاس"
'نیست'.....
هوا که تاریک می شود
یادت را پس می زنم
و به دل عاشق پیشه ام
گوشزد می کنم که من
خیلی وقت است تو را
فراموش کرده ام
سَخــــــتِه
اِنقَد گِریِه کُنی
کِه صِدات بِگیرِه
أما کَســــــی نَباشِه
بغَلِــــــت کُنِه
شُدَمـ کَسے کِہ•:• •//
بغٌضـ دآرِهـ نگآشـ•::• •//
حَرفـ میزنِہ امّآ•:• •//
میلَرزِهـ صِدآشـ
خیال نکن اینکه شبها تا صبح بیدارم،
از غم توست!!
نه
اصلا
من بالشم که خیس باشد
خوابم نمیبرد...