دانلود رمان های عاشقانه | رمان های بدون سانسور | عکس نوشته های فاز سنگین | داستان های کوتاه غمگین

۱۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «داستان های فازخونه» ثبت شده است

داستان نصوح، مردیکه کارگر حمام زنانه بود

داستان نصوح، مردیکه کارگر حمام زنانه بود

داستان نصوح، مردیکه کارگر حمام زنانه بود

مردی که سالیان سال همه را فریب داده بود نصوح نام داشت. نصوح مردى بود شبیه زنها ،صدایش نازک بود صورتش مو نداشت و اندام زنانه داشت. او مرد شهوتران بود و  با سواستفاده از وضع ظاهرش در حمام زنانه کار مى کرد. هیچ کسى از وضع نصوح خبر نداشت، او از این راه هم امرارمعاش می کرد و هم ارضای شهوت.

۱۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
دانلود رمان

دانلود افسانه دختر و گرگ سفید

خلاصه داستان دانلود افسانه دختر و گرگ سفید:این داستان کوتاه در مورد یک دختر شهری و نترسه ،که با ورودش به یک ده دور افتاده گرفتار عشقی ممنوع و اسرار آمیز میشه….مقدمه:در جنگل من هوا سرد است….

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
فازخونه

داستان کوتاه من عاشق شدم

داستان کوتاه ,داستانک ,داستان های فازخونه

داستان کوتاه من عاشق شدم

برای نمایش داستان کوتاه من عاشق شدم

به ادامه مطلب بروید

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
فازخونه

داستان کوتاه خیانت دخترک


روزی روزگاری پسرکی با دخترکی بچگییشان را سر کردند بعد از سال ها پسرک احساس کرد که دیگر نمیتواند بدونه آن دخترک زندگی کند خواست که به دخترک احساسش را بگوید یعد از چند روز دخترک را دید و پسرک با کمی من من ...! کردن به دخترک گفت عاشقت شده ام و با تمام وجود دوستت دارم دخترک کمی مکث کرد و گفت که او نیز پسرک را دوست دارد دخترک وپسرک سالهای سال با یکدیگر بودند و با هم بزرگ شدند ولی خانواده هایشان نمیدانستند که ایندو یکدیگر را میخواهند یه مدتی پسرک برای کار به شهری دیگر رفته بود در این مدت برای دخترک خاستگار امد و دخترک بدونه هیچ دلیلی به آن پسر جواب مثبت داده بود گذشت و گذشت تا پسرک امد برای عید با هزار و یک رویا ... 

عید شد و پسرک به همراه خانواده اش برا عید دیدنی رفتند خانه خانواده دخترک که ای کاش هیچوقت نمیرفتن .... 


پسری در کناره پدره دخترک ایستاده بود که پسرک هیچوقت اورا ندیده بود سلام و احوال پرسی کردند و نشستن و گرم حرف زدن شدند پسرک تو فکر این بود که آن پسر کیست دخترک در آشپز خانه داشت وسایل پزیرایی را اماده میکرد که مادره دخترک به پسرک گفت که برود و به دخترک کمک کند. پسرک رفت پیشه دخترک و دخترک با جساتی بی حد از پسرک پرسید پسره خوشتیپه پسرک با کنجکاوی پرسید راستی این کیه .دخترک گفت نامزدمه مگه نمیدونستی ....؟



پسرک انگار دنیارا برسرش خراب کرده باشند گفت چی ؟؟؟؟کیه ؟نامزدت!!!!! 

گفت مگه قرار نبود ما...... 

دخترک بدونه جواب دادن سرش را انداخت پایین و هیچی نگفت.... پسرک همان جا پاهایش سست شد و افتاد زمین همه ی رویاهایش نابود شد پسرک بعد از چند دقیقه خودش را جمع کرد و با چشمانی گریان بدونه هیچ حرفی از خانه زد بیرون و رفت به همان شهری که رفته بود پسرک دنیایش نابود شده بود بعد از یک ماه کارت عروسیه عشقش رو براش فرستادن پسرک برگشت به خانه و رفت به عروسیه همه کسش .درهمان شب پسرک خود کشی کرد و ۲ماه رفت کما بعد ۲ماه پسرک به هوش امد و فقط تنها چیزی که گفت .گفت عشقم زندگیش خوبه .اخه چرا اینکارو کرد ؟و هزار و یک چرا ؟ذره ذره آب میشد

هی روزگار نامرد

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
فازخونه

داستان کوتاه وقتی یک پسر بچه عاشق می شود

داستان کوتاه وقتی یک پسر بچه عاشق می شود


من چند سال پیش دیوانه وار عاشق شدم، وقتی که فقط ده سال داشتم، عاشق یه دختر لاغر و قدبلند که عینک ته استکانی میزد و پانزده سال از خودم بزرگتر بود.

اون هر روز به خونه پیرزن همسایه میومد تا پیانو یاد بگیره، از قضا زنگ خونه پیرزن خراب بود و معشوقه دوران کودکی من زنگ خونه مارو میزد، منم هر روز با یه دست لباس اتو کشیده میرفتم پایین و درو واسش باز میکردم، اونم میگفت: ممنون عزیزم، لعنتی چقدر تو دل برو میگفت عزیزم!

 پیرزن همسایه چندماهی داشت آهنگ « دریاچه قو» چایکوفسکی رو بهش یاد میداد خوشبختانه به اندازه کافی بی استعداد بود تا نتونه آهنگ رو بزنه، بهرحال تمرین رو بی استعدادیش چربید و داشت کم کم یاد میگرفت...

اما پشت دیوار، حال و روز من چندان تعریفی نداشت، چون میدونستم پیرزن همسایه فقط بلده همین آهنگ رو یاد بده و بعد از این کلاس تمام میشه...

واسه همین دست بکار شدم و یه روز با سادیسمی تمام یواشکی ده صفحه از نت های آهنگ رو کش رفتم و نت هارو جابجا کردم و دوباره سرجاش گذاشتم روز بعد و روزهای بعد دختره اومد و شروع کرد به نواختن دریاچه قو، شک ندارم کل قوهای دریاچه داشتن زار میزدن، پیرزن جیغ میکشید و روح چایکوفسکی هم توی گور می لرزید

تنها کسی که لذت می برد من بودم، پیرزن چون هوش و حواس درست حسابی نداشت متوجه نشد.

همه چیز خوب بود هرروز صدای زنگ در و ممنون عزیزم های هرروز و صدای بد پیانو...

 تا اینکه یه روز پیرزن مُرد! فکرکنم دق کرد، بعد از اون دیگه اون دختررو ندیدم تا بیست سال بعد، فهمیدم توی شهر کنسرت تکنوازی پیانو گذاشته...

یه سبد گل گرفتم و رفتم کنسرتش اما دیگه لاغر نبود! عینکی هم نبود! تمام آهنگارو با تسلط کامل زد تا رسید به آهنگ آخر، دیدم همون برگه های نت تقلبی رو گذاشت روی پیانو، اینبار علاوه بر روح چایکوفسکی و روح پیرزنه، تن خودمم داشت میلرزید، دریاچه قو رو به مضحکی هرچه تمام اجراکرد، وقتی تموم شد سالن رفت روی هوا از صدای تشویقها.

از جاش بلند شد تعظیم کرد و اسم آهنگ رو گفت اما اسم آهنگ دریاچه قو نبود...!

اسمش شده بود:

« وقتی که یک پسر بچه عاشق می شود »

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
فازخونه

داستان کوتاه بچه فقیر را هوس عاشقی کردن خطاست

ﭘﺴﺮ ﺩﻭﯾﯿﺪ ﺳﻤﺖﮔﻮﺷﯿﺶ ﮐﻪﺯﻧﮓ ﻣﯿﺨﻮﺭﺩ ﭘﺴﺮ : 

...ﺳﻼﻡ ﻋشقم

ﭼﻄﻮﺭﯼ ﺑﺨﺪﺍ ﺩﻟﻢ ﯾﻪ ﺫﺭﻩ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺑﺮﺍ ﺻﺪﺍﺕ

ﻣﯿﺪﻭﻧﺴﺘﻢ ﺩَﻭﻭﻡ ﻧﻤﯿﺎﺭﯼ ﻗﻬﺮ ﺑﻤﻮﻧﯽ 


ﺩﺧﺘﺮ ﺑﺪﻭﻥِ ﻫﯿﭻ ﺍﺣﻮﺍﻝ ﭘﺮﺳﯽ :

ﺑﺒﯿﻦ ﺗﻮﺧﯿﻠﯽ ﭘﺴﺮِ ﺧﻮﺑﯽ ﻫﺴﺘﯽ ﻭﺍﻗﻌﺎً ﻟﺤﻈﻪ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﺎﻫﺎﺕ ﺗﺠﺮﺑﻪ ﮐﺮﺩﻣﻮ ﻫﯿﭻ ﻭﻗﺖ ﯾﺎﺩﻡ ﻧﻤﯿﺮﻩ ﺗﻤﺎﻡِ ﺷﻮﺧﯽﻫﺎﻣﻮﻥ ،ﺩﻭﺍﻫﺎﻣﻮﻥ ،ﺧﻨﺪﻩ ﻫﺎﻣﻮﻥص ،تاﺻﺒﺢﭘﺸﺖِ ﮔﻮﺷﯽ ﻗﺮﺑﻮﻥ ﺻﺪﻗﻪ ﺭﻓﺘﻨﺎﻣﻮﻥ ﻭﻋﺪﻩ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻫﻢ ﻣﯿﺪﺍﺩﯾﻢ ﻭﺍﺳﻪﺯﻧﺪﮔﯽِ ﻣﺸﺘﺮﮐﻤﻮﻧﻮ ﻫﯿﭻ ﮐﺪﻭﻣﻮ ﯾﺎﺩﻡ ﻧﻤﯿﺮﻩ ﻭﻟﯽ ﺗﻮﻧﻪ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺩﺍﺭﯼ ﻧﻪ ﭘﻮﻝ ﺣﺎﻻ ﻫﺮﭼﻘﺪﺭ ﻫﻢ ﮐﻪ ﺧﻮﺷﮕﻞﻭ ﺧﻮﺵ ﺗﯿﭗ ﺑﺎﺷﯽ ﻣﮕﻪ ﻧﻮﻥِ ﺷﺐ ﻣﯿﺸﻪ !!!!


 ﭘﺴﺮ : ﺍﻣﺎ ﻣﻦ ﺗﺎﺯه 18 ﺳﺎﻟﻤﻪ !


ﺩﺧﺘﺮ : ﻋﺸﻘﻤﻢ ﮐﻪ ﮐﻨﺎﺭﻡ ﻧﺸﺴتہ 18 ﺳﺎﻟﺸﻪ ﻭﻟﯽ ﺗﺎﺯﻩ پورشه ﺧﺮﯾﺪﻩ ﺍﯾﻦ ﻫﻔﺘﻪ ﻫﻢ ﺩﺍﺭﯾﻢﻣﯿﺮﯾﻢ ﮐﯿﺶ ﻗﺮﺍﺭِ ﺑﺎﺑﺎﺵ ﺳﺮﺑﺎﺯﯼ ﺷﻮ ﺑﺨﺮﻩﺑﻌﺪﺑﯿﺎﺩﺧﻮﺍﺳﺘﮕﺎﺭﯾﻢ ﺯﻧﮓ ﺯﺩﻡ ﺑﮕﻢ ﮐﻪ ﺩﯾﮕﻪ ﻧﻤﯿﺘﻮﻧﯿﻢ ﺑﺎ ﻫﻢﺑﺎﺷﯿﻢ ﺑﺮﺍﯼِ ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﯽِ ﻣﺎﻫﻢ ﺩﻋﺎ ﮐﻦ ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻆ

ﭘﺴﺮ : ﺍﻣﺎ . . ‏[ ﺑﻮﻕِ ﺍِﺷﻐﺎﻝ ‏]


 ﭘﺴﺮ ﺭﻓﺖ ﯾﻪ ﮔﻮﺷﻪ ﻭ ﺑﺎﺯ

ﺳﯿﮕﺎﺭﺷﻮ ﺭﻭﺷﻦ ﮐﺮﺩ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﺑﺎ ﺍﺷﮏ ﻣﯿﮑﺸﯿﺪ ﻭ ﺯﯾﺮِﻟﺐ ﺯﻣﺰﻣﻪ ﻣﯿﮑﺮﺩ ﺳﻼﻣﺘﯽِ ﺧﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﺁﺭﺯﻭﻡ ﺧﻮﺷﺒﺨﺖﮐﺮﺩﻥِ ﺗﻮ ﺑﻮﺩ ↻

ﺳﻼﻣﺘﯽ ﻧﻔﺮِ ﺳﻮﻡ ﮐﻪ ﺩﺍﺭﻩ ﻣﻨﻮ ﺑﻪﺁﺭﺯﻭﻡ ﻣﯿﺮﺳﻮﻧﻪ ﺳﻼﻣﺘﯽِ ﺗﻮ ﭼﻮﻥ ﺑﻬﻢ ﯾﺎﺩ ﺩﺍﺩﯼﻋﺸﻖ ﻣﺎﻝ فقیرا نیس

راست میگه بچه فقیر را هوس عاشقی کردن خطاست×

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
فازخونه

داستان کوتاه فوق العاده غمگین جدایی

دختر:عشقم؟😢

ینی میشه منو و توام ی دختر بیاریم مثه بقیه خونواده ها بشیم سه تایی😍😋

پسر:آره خانومم چرا نشه😍میخوای همین الان سه تا شیم؟😂❣

دختر:ئه عنو ببینا😢😂من دارم جدی حف میزنم این میرینه ب احساسم😒😕

پسر:خانومم قهرنکن خو ببشید😢

دختر:قر نیسم باو😢بیا حف بزنیــم از آینده😋

پسر:چش خانومم بیا سرتو بزار رو سینم برام حرف بزن😍

دختر:میگما🤔

پسر:قیافشو نگا توله😂😍جونم عشقم بگو

دختر:میشه مام سه تایی شیم😢

پسر:از سرشب هی پرسیدیا😐منم گفتم چرا نشه خانومم😢❣

دختر:باجه پ بیا بخوابیم😢😍

پسر:😳میخواسیم حرف بزنیما

دختر:خو حرفم تموم شده😢

پسر:چیزی شده؟😕

دختر:ن آقاییم خو حفم تموم شده تو حف بزن😢😍

پسر:باشه😍یادته میگفتم ی روز میرسه اسمت میاد تو شناسنامم؟

میگفتیم هرطوری شده باید ب هم برسیم دیدی آخرشم خانوم خودم شدی؟

دختر:مگه میشه یادم نیاد بهترین روزای عمرمو😳تک تک ثانیه هاش یادمه قبلا گفته بودم ک انیشتنم🤓

پسر:اره😂انیشتن خودمی😍ببین ی روز میرسه من و تو و نی نیمون سه تایی میشیم ی خونواده خوشبخت خیلی خیلی خوشبخت تر از الان

دختر:وای🙊دخترم ندارمش ولی همینکه ازش میگی قلبم بالا پایین میشه😢😍

پسر:دخترم ن دخترمون😒دختجی باجی اونجویی نگا نکن خو عن😢بخوابیم فردا باید بری سرکار

پسر:باشه خوب بخوابی عشقم💋😍

دختر:توام خوب بخوابی😻💋


ی سال بعد...      


از سرکار میاد خونه میبینه خانومش با شکمه برجستش افتاده رو زمین بیهوش شده لباشم خشکه تندی دس میندازه زیر پاش بلندش میکنه میزارتش تو ماشین با آخرین سرعت تو راه بیمارستان هی از آیینه پشت و نگا میکنه زیر لبش میگه یا مولا جفتشونو سالم از خودت میخوام😞از بین تموم ماشینا با سرعت میرونه میرسه بیمارستان🏨میان عشقشو میبرن اتاق عمل اونم هی پشت در رژه میره نذر میکنه بغضش میترکه ی قطره اشک میاد یاد حرف عشقش میوفته گفته بود نمیخوام هیچ وقت گریه کنی دو قطره سه قطره پشته هم اشکاش بیشتر میشه در اتاق عمل باز میشه پرستار و با دخترش میبینه زیر لبش میگه خدایا شکرت🤕🙏🏻

پرستار:آقا دخترتونو ببینین میخوام ببرمش

پسر:ای جونم😍خانوم پرستار خانومم کی ب هوش میاد ببینمش

پرستار:دکترا دارن تلاششونو میکنن😔شمام دعا کنید فقط

پسر:😳ینی چی؟

پرستار:احتمالا خانومتون از ظهر دردش شرو شده بود دیر رسوندینش بیمارستان😔

پاهای پسر سست میشه میشینه رو زمین دیگه هیچی حالیش نیس یهو ی دکتر اومده بیرون گفته دستگاه شک بیارین پسر فقط نگاشون میکنه دیگه چیزی نمیشنوه عشقش زندگیش خانوم خونش مامان دخترش دیگه نیس پیشش بعد چن دقیقه دکتر میاد بیرون زانو میزنه پیشش میگه متاسفم پسرم😞غم آخرت باشه پسر فقط نگاش میکنه

اصن باورش نمیشه امروز عشقشو گذاشته زیر خاک باورش نمیشه واسه آخرین بار صورت عشقشو دیده باورش نمیشه خانومش نتونسه حتی یه بار دخترشو بغلش بگیره دلش میسوزه واسه بختشون واسه روزایی ک منتظر بودن دخترشون ب دنیا بیاد و شبشو تو بیمارستان سه تایی باهم باشن یاد اون روز میوفته ک وقتی فهمیدن دارن سه تا میشن کلی شاخه رز خریدن تو خیابونا ب آدما میدادن و میگفتن داریم مامان بابا میشیم میره تو اتاقشون لباساشو بو میکشه گریه میکنه داد میزنه مشت میزنه یهو صدایه گریه بچشو میشنوه بچه ای ک تولدش و روز مرگ مادرش تو ی روزه میره بغلش میکنه سرشو میبوسه میگه اسم مادرت مبارکت دختر


جدایی
۷ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
فازخونه

داستان کوتاه غمگین عشقم داداشم شد.!

عشقـــــم😓

-هوم😒

میشـہ نری بمونی پیشم؟؟😔😭

-ن ببخشید بخدا واسه خودت میگم👉

پس فقط جای یہ داداش باهام باش..باشہ؟؟😭

-هه باشه😒

فقط یچیزی😖

-زود بگو کار دارم اجی🚶

هیچ وقت بهم نگو اجی 😭💔

یہ ماه بعد..

آجی؟؟

جونم 

-میخام یکیو بت معرفی کنم

کیو!؟؟

-با یہ دخترے دوس شدم خیلے دختر خوبیه بهش گفتم ی اجی دارم خیلی خوبه میخام باهم اشنا شید

(مگہ من بد بودم)اهان مبارکه باش شب میام ک باهم بحرفیم اشنا شیم

-منتظرمااا..بای

بای

1هفته بعدش..

-اجے😭

جونم (بهش گفته بودم نگو اجی)

-رفت زندگیممم رفت حالم خیلے بده😭😭

الهی بمیرم گریه نکن من طاقت گریه هاتو ندارم😰💔میخای برم باهاش حرف بزنم برگردهـ😭؟؟

-برمیگرده؟؟😞

اره شاید برگشت💔😖

-مرسے اجی ی دنیا ممنون

1سال بعد..

-سلآام اجی خوبی؟؟

(مگ میتونم خوب باشم😭)اره مرسی تو خوبی

-فداتشم مرسی یہ خبر خوش برات دارم 

چے؟؟

-داداشت داره داماد میشہ😌😝

(عشقم داره داماد میشه واییی خدا انصافت کجا رفته)با صدای لرزون میگم مبارکه 😭😭💔

-باید واسه عروسیم بیایا..اخر هفتس

نہ اخر هفتہ جایی کار دارم نمیتونم😭

-نہ دیگہ نشد یعنے نمیخای بیای داداشتو تو لباس دومادی ببینی

بااشه میام ادرسو برام بده😭😭 -کردم

تو دنیا فعلا بای.

قط کردم گوشیو خدآآ چیکار کنم عشقم داره داماد میشه من برم عشقمو کنار عشقش تو لباس دامادی ببینم کہ چے بشہ 

شب عروسے...

-سلام اجی خوش اومدی 

مرسے رفتم بالا چقد عشقش خوشگل بود وای

چطوری جلوی اشکامو بگیرم😭😭

یہ خانومی اومد کنارم نشست اتفاقی افتاده دخترم؟؟

نه😭چشمام یکم میسوزه...

باشہ حالا پاشو واسه دخترم یکم برقص..

تنها دخترم امشب عروس شده..

بزور بلندم کرد ک برقصم

(خیلے سخته بری عروسی عشقت برقصے)

ساعت12بود همه رفتن سوار ماشینا شدن

 واسه اینکه دنبال عروس و داماد بریم..

هییی خدا متنفرم از دنیات چی میشد اگہ من جاے اون دختر بودم

 حتے واسہ یہ دقہ😭😭سوار ماشین شدم هی بوق بوق بوق وای دارم فقط اشک.میریزم 😭💔

عشق من نفسممم زندگیم واسه همیشه شده ماله یکی دیگہ 😭

برگشتم رفتم خونه با هیچکسم خدافظی نکردم

فقط یہ پیام دادم بہش گفتم خدافظ واسه همیشہ

 پنجشنبها به یادم باشـ..

دیگہ همون یہ تیغ بودو ی جیغــــــــــ اخـــــر و پایانـ منـ😭فقط کسے سر خاکم گریہ نکنه

حتی عشقم زندگیم گریہ داشت کہ همہ خندیدن😭

عشقم یادته چقدر میخاسمت یموقع گریه نکنیا

 بخدا طاقت ریختن اشکاتو ندارم داغون میشم

 تو ک خودت بهتر میدونی چقدر میخامت..

خدآاا تو تمومش نکردی ولے من تمومش کردم

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
فازخونه

داستان کوتاه دختر خیانت کار قسمت اول

دختر: عشقم

پسر: جونم

دختر: خیلی دوستت دارما !

پسر: منم دوستت دارم 

دختر: من خیلی خیلی دوستت دارم!

پسر: خب منم خیلی دوستت دارم

دختر: میگم عشقم؟

پسر: جونم بوگو

دختر: میتونی ی شارژ بفرستی برام الان جاییم نمیتونم بگیرم

پسر: به یه شرط یه سوال میپرسم راسشو بگی

دختر: باشه قبول

پسر: شارژ تو جیبیم دارم وارد کن 

دختر: بگو بنویسم بعد ک قطع کردیم واردش میکنم

پسر: باش وارد کن ×141×6630...#

دختر: مرسی اقایی جبران میکنم. حالا بپرس سوالتو

پسر: تو علی رو میشناسی

دختر: باید بشناسم؟

پسر: قرار شد هر سوالی پرسیدم راستشو بگی

دختر: خب این چ سوالیه معلومه ک نمیشناسم علی کیه؟

پسر: ی پسر قد بلنده چهارشونه چشاش قویی

دختر: اصن تو ذهنمم ندیدم همچین پسریو و نمیشناسمش هم

پسر: بگو جون من

دختر: جون تو

پسر: ...

دختر: چیزی شده عشقم کسی چیزی گفته؟

برای خواندن قسمت دوم کلیک کنید

هم اکنون تماشای قسمت دوم دختر خیانت کاردر دسترس است

نویسنده : وبلاگ فاز خونه


۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
فازخونه

پسر 18 ساله ام با دختران جوان چه کار می کند؟

23 ام مهرماه زنی 42 ساله با حالتی نگران به یکی از مراکز پلیس مراجعه کرد و میگفت که پسر 18 ساله اش هر روز بعد از مدرسه با دختران جوانی زیبا به خانه می آید و پس از وارد شدن به خانه با آن دختران به اتاق خوابش میرود و دختران شروع به فریاد زدن میکنند و پسرم بعد از نیم ساعت تنها از اتاق خواب بیرون می آید در حالی که اثری از آن دختران نیس... 


با شنیدن اظهارات این زن با رضایت پدر و مادر این پسر 18 ساله دوربینی در اتاق خواب او نصب شد تا واقعیت ثبت شود.روز اول پسر با دختری جوان و زیبا وارد اتاق خوابش شد و همه چیز کاملا عادی بود تا اینکه در ساعت ۲:۱۵ دقیقه اتفاقی فوق العاده عجیب رخ داد پسر مخفیانه چند قرص درونه لیوان شربت انداخت و اگر دختران با میل خود نمیخوردند به تهدید وادار به خوردن شربت میشدند و پس از بیهوش شدن آن ها جسدشان را درونه کمد اتاقش پنهان می کند و در زمان مناسب از منزل خارج می کند ...

با پیگیری های پلیس و دستگیری پسر مشخص شد پسر عاشق دختره زیبارویی بوده است که به او خیانت کرده است و اکنون پسر دارای اختلالات عصبی شده است و به همین روش 3 دختر را به قتل رسانده است .⛔️

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
فازخونه