داستان کوتاه استقراء دل
استقراء دل داستانی کوتاه و تأمل برانگیز درباره تردید تجربه و تصمیم گیری در لحظات حساس زندگی
با نگاهی شاعرانه و فلسفی این روایت دل دل های انسانی را به زبان ساده و عمیق بازگو میکند.
دلش همیشه دل دل میکرد.
نه از آن دلدلهای کودکانه برای خریدن بستنی،
بلکه از آن دلدلهایی که شب را تا صبح بیدار نگه میدارند.
هر بار که خواست قدمی بردارد، دلش گفت: «صبر کن، شاید اشتباه باشد.»
و او صبر کرد.
در صبر، خاطرهها را مرور کرد،
اشتباهها را شمرد،
و از هر زخم، یک درس گرفت.
تا اینکه روزی، نشست و نوشت:
«بار اول که دل دل کردم، نرفتم و از دست دادم.
بار دوم، دل دل کردم، رفتم و شکستم.
بار سوم، دل دل کردم، نرفتم و پشیمان شدم.
بار چهارم، دل دل کردم، رفتم و فهمیدم که ارزشش را داشت.»
و اینگونه، استقراء دل شکل گرفت.
دلش یاد گرفت که دل دل کردن همیشه بد نیست،
اما گاهی باید دل را به دل دلش بسپارد،
و رفتن را انتخاب کند، حتی اگر راه پر از ابهام باشد.
- ۹۷/۰۸/۲۷