داستان کوتاه پدر و پسر غمگین

پدر دیروقت و خسته از کار به خانه برگشت.
دم در پسر بچه پنج ساله اش را دید که در انتظارش بود.
سلام بابا ! یک سئوال از شما می تونم بپرسم ؟
- بله حتماً پسرم .
چه سئوالی داری؟
- بابا ! شما برای هر یک ساعت کار چقدر پول می گیرید؟
پدر با ناراحتی جواب داد: به این مسئله چه کار داری؟ چرا چنین سئوالی میکنی؟
- فقط میخواهم بدانم.