دانلود رمان ملکه منزوی از نازنین آقایی


خلاصه داستان: دانلود رمان ملکه منزوی از نازنین آقایی

یه دخترکه پیله ای از انزوا رو به سختی به دور خودش تنیده تاکسی نتونه وارد خلوت و تنهایی هاش بشه… تا از ورود هر مسافری به زندگیش جلوگیری کنه. هر مسافری که یه بار دیگه باعث عروسک خیمه شب بازی شدن احساسش بشه. تاراحت تر بتونه خاطرات شیرین مردی رو که بابی رحمی به اون بدترین خیانت ممکن رو کرد مرور کنه… روز به روز این پیله تنهایی رو مستحکم تر میکنه تا بار دیگه غرورش خردو تکه تکه نشه. این دختر غروری داره به وسعت دریا… این دخترمغرور میبخشه.. مهربونی میکنه… عشق میورزه اما همه ی خوبیاش روپشت غرورش پنهان میکنه.


این دختریه ملکه ست .ملکه ای که توی قصر بزرگش هیچ پادشاهی نداره و پادشاه قصر هم با فرسنگ ها فاصله از ملکه قصه پشیمونه و به دنبال راه واسه جبرانه…امانمی دونه که خیلی زود دیر میشه و اون دخترمغروری که تو خاطراتش هست خیلی با الانش فرق کرده… حالا دیگه شده یه ملکه…یه ملکه تنهاکه روز به روز بیشتر تو انزوا فرو میره…حالا دیگه اون ملکه منزویه… باید دید پادشاه قصه می تونه ملکمون رو از پیلش بیرون بیاره یانه…

 دانلود نسخه pdf مگابایت 7.7

قسمتی از داستان:

مشغول نوشیدن کافی میکسم بودم که با تقه ای که به در خورد با آرامش فنجونه قهوه رو، رو میز گذاشتم و اجازه ی ورود رو صادر کردم. بنفشه وارد اتاق شد؛ این دختر تنها کسی بود که نیازی به دیدن چهره ی جدی من نداشت. از همون بچگی هم از من حساب نمی‌برد و این رفتارش گاهی اوقات زیاد از حد رو اعصابم بود.

وقتی دیدم ساکت و صامت وایستاده و به من اجازه ی غرق شدن تو فکر و خیال داده به خودم اومدم و گفتم: چی شده بنفشه؟ برای چی اومدی؟

-یکی از سهام دارا اومده

-سهامدار؟ برای چی؟

-خانم شیروانی سهام داره عمده ی استراحتگاهی که جدیدا توی فروشگاه افتتاح کردی

-خب که چی؟ برای چی اومده؟ اومده اینو به من بگه؟

-چه بدونم به من که نگفت اصرار داره خودتو ببینه

با عصبانیت ضربه ای به میزم می‌زنم و می‌گم: صد دفعه گفتم تو محله کار با من صمیمی نشو

ایشی میگه و بدون جواب دادن از اتاق خارج میشه و این دختر زیاد از حد رو اعصاب منه و کاش اینقدر دوستش نداشتم و از اون مهم تر اینقدر تنها نبودم.

صدای تق تق کفش های پاشنه بلندی که به پارکت دفترم کوبیده میشه مسبب اینه که نگاه مغرورم رو به چشم های زنی که تماما از سر و روش ادا می‌ریزه بدوزم.

تا نگاه من رو به خودش خیره می‌بینه با صدای نازکش پنجه رو تارهای عصبی ام می‌کشه:

-خانم پارسین.

عصبی میشم و از اینکه یکی بالا سرم عین طلبکارا بایست و باهام با این لحن حرف بزنه اصلا خوشم نمیاد.

-بشینید خانم شیروانی نشسته هم می‌تونید حرف بزنید.

با ناز روی یکی از صندلی های دفترم می‌شینه و میگه: قهوه لطفا

ابروهام رو بالا میندازم و حقه این زن دو تا کشیده ی آبدار نیست؟

-فک نکنم موندنتون به قدری طولانی بشه که به صرف قهوه مهمونتون کنم

اخم هاش تو هم میره و جمله ی زودتر شرت رو کم کن رو از توی جمله ام برداشت کرده.



  • دانلود رمان ملکه منزوی از نازنین آقایی
  • دانلود رمان
  • دانلود رمان جدید
  • رمان کده
  • رمان
  • رمان سرا
  • رمان خونه
  • رمان جدید
  • رمان عاشقانه
  • رمان pdf