دانلود رمان های عاشقانه | رمان های بدون سانسور | عکس نوشته های فاز سنگین | داستان های کوتاه غمگین

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «عاشق» ثبت شده است

دلنوشته دلنشین با موضوع عشق


امروزتون به زیبایی تابلوی هزار رنگ

که عشق را آفرید

تا یادتون باشه کسی هست برای عاشق بودن

ایمان بیاوریم

به پرواز یک پرنده 

به طلوع آفتاب

به تغییر یک فصل

به نسیم وزش باد

به آواز یک پرنده

به لبخند یک رهگذر

به گرمای یک دست

به حضور یک دوست

وایمان بیاوریم به عشق

وخدایی که همیشه باماست

عصر خوبی داشته باشین 



دلنوشته دلنوشته دلنشین دلنوشته زندگی دلنوشته های دل نشین عشق عاشق

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
فازخونه

دلنوشته تنهایی غمگین

دلنوشته تنهایی غمگین

پسر تنها

برعکسِ همه‌ی آدما که فکر می‌کنن 

آدم عاشق میشه تا تنهاییش رو پر کنه،

من فکر می‌کنم آدما عاشق میشن تا

 تنهاییشون رو بزرگتر کنن ...!

عاشقxعاشق شدمxدوست پسرxپسرxفاز تنهاییxتنهاییxدلنوشته تنهاییxدلنوشته غمگین تنهاییxعکس متن غمگینxتنهاx

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
فازخونه

داستان کوتاه وقتی یک پسر بچه عاشق می شود

داستان کوتاه وقتی یک پسر بچه عاشق می شود


من چند سال پیش دیوانه وار عاشق شدم، وقتی که فقط ده سال داشتم، عاشق یه دختر لاغر و قدبلند که عینک ته استکانی میزد و پانزده سال از خودم بزرگتر بود.

اون هر روز به خونه پیرزن همسایه میومد تا پیانو یاد بگیره، از قضا زنگ خونه پیرزن خراب بود و معشوقه دوران کودکی من زنگ خونه مارو میزد، منم هر روز با یه دست لباس اتو کشیده میرفتم پایین و درو واسش باز میکردم، اونم میگفت: ممنون عزیزم، لعنتی چقدر تو دل برو میگفت عزیزم!

 پیرزن همسایه چندماهی داشت آهنگ « دریاچه قو» چایکوفسکی رو بهش یاد میداد خوشبختانه به اندازه کافی بی استعداد بود تا نتونه آهنگ رو بزنه، بهرحال تمرین رو بی استعدادیش چربید و داشت کم کم یاد میگرفت...

اما پشت دیوار، حال و روز من چندان تعریفی نداشت، چون میدونستم پیرزن همسایه فقط بلده همین آهنگ رو یاد بده و بعد از این کلاس تمام میشه...

واسه همین دست بکار شدم و یه روز با سادیسمی تمام یواشکی ده صفحه از نت های آهنگ رو کش رفتم و نت هارو جابجا کردم و دوباره سرجاش گذاشتم روز بعد و روزهای بعد دختره اومد و شروع کرد به نواختن دریاچه قو، شک ندارم کل قوهای دریاچه داشتن زار میزدن، پیرزن جیغ میکشید و روح چایکوفسکی هم توی گور می لرزید

تنها کسی که لذت می برد من بودم، پیرزن چون هوش و حواس درست حسابی نداشت متوجه نشد.

همه چیز خوب بود هرروز صدای زنگ در و ممنون عزیزم های هرروز و صدای بد پیانو...

 تا اینکه یه روز پیرزن مُرد! فکرکنم دق کرد، بعد از اون دیگه اون دختررو ندیدم تا بیست سال بعد، فهمیدم توی شهر کنسرت تکنوازی پیانو گذاشته...

یه سبد گل گرفتم و رفتم کنسرتش اما دیگه لاغر نبود! عینکی هم نبود! تمام آهنگارو با تسلط کامل زد تا رسید به آهنگ آخر، دیدم همون برگه های نت تقلبی رو گذاشت روی پیانو، اینبار علاوه بر روح چایکوفسکی و روح پیرزنه، تن خودمم داشت میلرزید، دریاچه قو رو به مضحکی هرچه تمام اجراکرد، وقتی تموم شد سالن رفت روی هوا از صدای تشویقها.

از جاش بلند شد تعظیم کرد و اسم آهنگ رو گفت اما اسم آهنگ دریاچه قو نبود...!

اسمش شده بود:

« وقتی که یک پسر بچه عاشق می شود »

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
فازخونه